کیورد بین

برای هر آنچه که باید بدانید

کیورد بین

برای هر آنچه که باید بدانید

۱۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

دستَم بگیـر !

سیمرغ طلایی |

 

مَـن فقَـط یکـ واسطـ ـه بودَم!
 
 دل را خُــ ـدا داد و تـو هَـم بُــردی
 
 دستَم بگیـر !
 دارَم بـه یــ ـادَتــ ... می اُفتَـ ـم ...!!!
 
  • سیمرغ طلایی

باختن

سیمرغ طلایی |

 

گاهی باختن در بازی ؛

 

 نشانه ی قدرت طرف مقابل نیست !

 

 ما احمقانه بازی کرده ایم ...

  • سیمرغ طلایی

 

شاید آرام تــر می شدم

 

 فقــط و فقـــط…

 

 اگر می فهمیدی ،

 

 حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی

 

 نوشته نشده اند !!!

 

  • سیمرغ طلایی

بــــــغـــض

سیمرغ طلایی |

 

خــــدایـــــا 

 مــــــی شــــــود بـــاران بــــبــارد . . . ؟

 ایــــن بــــــغـــض

 بــــــه تــــنـــهــایــی . . .

 از گـــلـویــم 

 پـــایـــیــن

 نـــمــی رود.....!

  • سیمرغ طلایی

 

گاهی دلم می خواهد وقتی بغض میکنم!

 

 از آسمان به زمین بیایی....

 

 اشک هایم را پاک کنی ...

 

 دستم را بگیری و بگویی:..

 

 اینجا آدما اذیتت می کنن؟!

 

 بیا بریــــــــــــــــم...

  • سیمرغ طلایی

 

خراب شود شهر خفته‌ی بخت من...
 
 که بر سنگفرش آن
 
 تو با دیگری نفس کشیده‌ای 
 
 و
 
 آب از آب تکان نخورده است ....!
 
  • سیمرغ طلایی

تصمیــم کبــر ے

سیمرغ طلایی |

 

خواستے دیگـــه نباشے ،
 آفرین… چــــه با اراده !
 لعنَت به دبستانـے که تو از درسهاش ،
 فقط تصمیــم کبــر ے رو آموختـــے
 
  • سیمرغ طلایی

او دوستم ندارد

سیمرغ طلایی |

 

او ، دوستم ،ندارد 
سه واژه،

به سنگینی تمام غم دنیا

سه واژه،

برای تعریف تنهایی

سه واژه،

و دنیایی درد

«او دوستم ندارد»

یعنی شکستن

یعنی اشک

یعنی آه

«او دوستم ندارد»

یعنی دستهایم را نگرفت

یعنی تنها ماندم

یعنی یخ زدم، مردم

یعنی امیدم مرد

«او دوستم ندارد»

یعنی

او دیگری را دوست دارد!!

یعنی باید بروم

یعنی جایم خالی نیست!

«او دوستم ندارد»

بـــایـــد رفـــت...
 
 
 

 

  • سیمرغ طلایی

آن شب ...

سیمرغ طلایی |

 

آن شب ...

که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ... 

تماشا می کرد ... 


آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر .. 


نــــور را می جســـتند ...!


و اتاقم ..


سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم.. 


تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!

 

  • سیمرغ طلایی

اشک...

سیمرغ طلایی |

 

اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...

 

  • سیمرغ طلایی