دوستم داشت

 

 

♥●•٠·˙

دوسـَــ♥ـــــ♥ـــــ♥ـــــم داشــتـــ ...


مـِـثـــلِ اون آهــَــنـــگــ هــــاى خارجــى اى که هـَمیــشه گـــوش میداد


وَلــــــى


هـــیــچـى ازش نــِمـــى فــَهــــمــــیـــد ..!

♥●•٠·

میترسم

 

 

دوستت دارم هایت را پس میدهم ، بر دلم سنگینی میکند این همه دروغ !

سرت گرم شد ، سرم گرم شد
تو به او ، من به تب !


بعضی از آدمها همونقدر که آرزوی قشنگی ان ؛ واقعیت وحشتناکیم هستند …

اگر میبینی هنوز تنهام ، به خاطر عشق تو نیست …
من فقط میترسم ؛ میترسم همه مثل تو باشند …

 

 

 

تلفنت بوق اشغال میزند

 

 

تلفنت بوق اشغال میزند ، گوشی را بد گذاشته ای یا دلت را ؟

.
.
.
به بعضی رابطه ها باید “زمان” داد …
ادامه بعضی رابطه ها را نباید ” امان” داد !
گفتم حتما خیری … استخاره ات نکردم !
.هرچقدر هم که پای یه علف هرز آب و کود بریزی واست میوه نمیاره !
ببین وقتت رو با کی پر میکنی …

 

 

مرا در آغوش بگیر

 

 

مرا در آغوش بگیر !

که دلم نمی خواهد یک لحظه بی تو در آغوش تنهایی بسوزم

و سوخته های خاکستر احساسم اسیر چنگال باد شود

احساسی که تنها مال توست

وابسته به احساس آتش گونه توست

 

 

בلمـ تنگــ استـ

בلمـ تنگــ استـ ...

پـــرواز مے خواهمـ؛

تـا کجـــایش را نمے בاלּم؟

از زمیـלּ و آבمهایش بیــزارمـ ...

 

نمیـــدانم

چنــدان هم دور نیستــــی ؛

فقط به انــدازه ی یک نمیـــدانم از مــن فاصـــله گـرفتــه ای !

آری ، "نمیـــدانم" کجـــایی ؟

 

حس باغچه

کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر افتاب ورم کرده است
که در ذهن باغچه دارد ارام ارام از خاطرات سبز تهی میشود
وحس باغچه انگار....

 

روزگار

 

روزگار می گذرد ...
دلبری ڪטּ ♥...
دلشْ از مـטּ ...
بُـردنشْ از تـو ♥...

 

من با جماعتی زندگی میکنم

من با جماعتی زندگی میکنم
که دختران، پسران لاشی را دوست می دارند
و پسران, دختران ساده را اُسکُل می نامند!
و عشق تنها واژه ایست که معنای آن غریب است.... :|

 

خـوش بــہ حــال اونــایی کـہ

 

 

خـوش بــہ حــال اونــایی کـہ . . .


اونقــدر تــو دنیــای واقعــی ســرشــون شلـوغـہ . . .


کـہ وقت نــدارن بیـان . . .


تــو دنیـای مجـــازی لعنتـــی . . .!