به یـــــــــــــــــــــــــــــــادتم گل من
سیمرغ طلایی |
به یـــــــــــــــــــــــــــــــادتم گل من
شَب هـــآ خوابَم نِمے بـَـرَد…
از دَرد ِ ضَربـــآت ِ شَلاق ِ خـــآطـِـراتت
روے قَلبـــــــــــــــــــــــــــَــم ! !
بے اِنصاف
مُحکــَـم زَدے ،
جــآیَش هنـــُـوز مــآنده است!!!
میمیرد… و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در
چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را
می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های
منقطع قلب مرد؛ سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن
و فقط رفتن را در دل او زنده می کند… و اینها همه کینه است که کاشته می شود
در قلب مالامال از درد...! و این, رنج است .
زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات
زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن
چهار همسرهستی... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو
هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی... در محبسی به نام
بکارت زندانی است و تو... او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی... او می زاید
و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی... او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر
نباشد... او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی... او مادر
می شود و همه جا می پرسند نام پدر !!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟