پرستو
سیمرغ طلایی |
در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:
چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.
و گفت:
دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان.
در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:
چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.
و گفت:
دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.